باران برگ

باران برگ

شعرها و داستان های من(s.faezeh.m)
باران برگ

باران برگ

شعرها و داستان های من(s.faezeh.m)

برف...

برف می بارد

کودکان می لرزند زیر برف سرد خزان

کبک می گفت:سر باید کرد در برف و دیگر هیچ

مگر می شود چشمها بست

مگر می شود بی فریاد

که ای آسمان مروت دار و نبار

بنفشه اهل سرما نیست!

مگر می توان نگفت

ابرهای تیره برو

آفتاب بتاب

زمستان بخواب

پروانه نیز برای کودکان فریاد

صدای داد سرداده

آنگاه که برفهای روی ساقه خشکیده درخت

بر روی بنفشه ریخت

صدای دندانهای بنفشه را زیر برفها می توان شنید!

آن هنگام که دستهای ظریف کودک برفها را کنار زد

ساقه خمیده بنفشه را می توان دید.

sfm

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.