باران برگ

باران برگ

شعرها و داستان های من(s.faezeh.m)
باران برگ

باران برگ

شعرها و داستان های من(s.faezeh.m)

خزان زده

باران با دانه های پر از عشقش بر من می بارد

و تلنگر زمستان را برایم  به ارمغان می آورد

آه .

بگو ای دل شکسته از غم و آه پرستو گو

آن پرنده خوش آواز که برایت از زندگی می سراید

و بهار را به زمستان نمی بخشد.

قلب من با سنجاق سنجاقک پینه دوزی شده

دیگر از رویای بهار برایم مگو

که بهار برایم معنا ندارد!

و خزان برایم زندگی نمی شود

برایم آواز بخوان ای مرغ عشق

که تنها تو غم بی پایان مرا می فهمی ...

ازبا غچه امید برایم گل عشق می چینی...

سیده فائزه مرادی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.