باران برگ

باران برگ

شعرها و داستان های من(s.faezeh.m)
باران برگ

باران برگ

شعرها و داستان های من(s.faezeh.m)

آوار

ای باور کودکانه لحظه های نو ظهور سالهای تنهایی

چه معصومانه گذشتی و حتی ردپایت را نمی توان دنبال کرد!

تو که بارها سادگی های سپید را گوشزد کرده بودی

چه تند و با شتاب گذشتی و مرا جا گذاشتی...

و اکنون به کدامین اتهام در سیاهچال نگاهت خوار می شوم؟

و تو با لبخندی ملیح کوهی از آوار بر سرم می ریزی...؟!

sfm

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.