باران برگ

باران برگ

شعرها و داستان های من(s.faezeh.m)
باران برگ

باران برگ

شعرها و داستان های من(s.faezeh.m)

سایه

سایه ای را می بینم از دور

میان ساقه های خمیده بید

دور می شود،سایه،دور و دور

هر چه نزدیک می شوم

سایه را دورتر می بینم

گویا می گریزد از من

هل می دهد مرا

میان زوزه های باد

و رهایم می کند میان شاخه های غم

گاه می کِشد و گاه می کِشمش...

گاه می خواند و گاه می خوانمش

سایه ها به هم می پیوندند

و ناگهان،ناپدید می شوند

و مرا میان درختان رها می کنند

چه بد!

sfm


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.