چگونه دلها مانند پروانه ها
از خانه بیرون می آیند
و آشیان را رها کرده
سرکی به باغچه همسایه می زنند
و این تنها آشنای تنهایی است که من می شناسم
همچو باران...
غریبه ای که نگاهت نمی کند
و تو تنها به امید نگاهش خوار می شوی.
کاش می شد زندگی را همچو پرنده ای که می پرد
دوست داشت...
و این تنها
رویای زندگی است.
sfm
فوق العاده
ممنون عزیزم